یکی از همین روزهای بهاری،
سارا خسروی؛؛ همسر مه آفرید خسروی پای سوالات
خبرنگاران نشست و با حوصله بیش از دو ساعت در خانه
پدری اش در یکی از خیابانهای خلوت شمال تهران ماجرای
زندگی 18 ساله خود با مهآفرید را شرح داد
واقعا شرایطتتان سخت است؟
بله، واقعا سخت است. ما منزل مسکونی از خودمان نداشتیم. در حقیقت مستاجر بودیم و بعد از این اتفاقات در منزلی که متعلق به پدرم است، ساکن شدهام.
همسر شما که بسیار پولدار بود، چرا یک واحد مسکونی لوکس خریداری نکرد؟
نمیدانم. مهآفرید کلا آدمیبود که درباره کارهایش زیاد توضیح نمیداد.
خب حالا پیشنهاد او برای حل مشکل مالیتان چیست؟
مهآفرید میگوید لوازم خانه را بفروش اما از لوازم خانه ما صورتبرداری شده است و من اجازه فروش آنها را ندارم. به او میگویم هم قبول نمیکند. می گوید وقتی گشنهای چکار باید بکنی؟ من بارها گفتهام که میخواهم کار کنم اما او به شدت مخالف است و میگوید نباید کار کنی.
آقای مهآفرید در دادگاه گفته که هزینه ماهانه شما 25 میلیون تومان است، با 25 میلیون تومان در ماه چکار میکردید؟
من این همه هزینه نداشتم. در واقع من اصلا پولی نداشتم. شیوه ما این طور بود که هر چیزی که میخواستم خریداری کنم را میخریدم و پولش را از طریق هماهنگ کردن با منشیاش برایم میفرستاد
.اما انگار خدمتکار فیلیپینی و آشپز مالزیایی در خانه داشتید؟
خدمتکار فیلیپینی بله،6 ماه ما یک غلطی کردیم. اما من هیچ وقت آشپز نداشتم. اصلا آشپزی را به دست کسی نمیسپارم
ماجرای خدمتکاران فیلیپینی چه بود؟
من فقط یک خدمتکار داشتم. علتش هم این بود که بچه کوچک داشتم و باید به امور بچه بزرگم هم میرسیدم. خب همه میگفتند تو که امکاناتش را داری کمک بگیر. من هر پرستار ایرانی را استخدام کردم اذیتم کرد. یا از خانهمان دزدی میکردند یا وظیفهشان را خوب انجام نمیدادند. من هم شنیدم شرکتی هست که از فیلیپین پرستار استخدام میکند، این کار را کردم و چنین ماجرایی رقم خورد. اتفاقا همان ماههای آخر قبل از دستگیری این اتفاق افتاد و وقتی از دادستانی به خانه ما آمدند این خدمتکار را دیده بودند و آن طور توی بوق و کرنا کردند.
با هم سفر میرفتید؟
خیلی کم. همین 3-2 سال پیش برایش پاسپورت گرفتم. ما یک بار هنگ کنگ رفتیم. حالا همه میروند اما برای ما این همه سر و صدا شد و یک بار هم فرانسه و سوییس رفتیم.توی سفر هم دائما با تلفن صحبت میکرد. بیشترین هزینه ما همین پول موبایل بود که برای کارهایش میداد. اصلا دائم به کار فکر میکرد.
ماجرای سفر هنگ کنگ نبود که سروصدا کرد، جواهراتی که در آن سفر خریدید سروصدا کرد
خب باید در این مورد در تلویزیون صحبت شود؟
حالا اصل مسئله جواهر 6میلیارد تومانی چه بود؟
اتفاقا من هم وقتی شنیدم شک کردم که این جواهر را برای چه کسی خریده اما اصلا اینطور نبود. بعد هم زیرنویس تلویزیون زدند که جواهر نبوده و بدلی بوده. خودش هم گفت من این را نخریدم.
امابرای شما جواهرات میلیاردی میخریده؟
اینها همه مربوط به همین دو سال آخر است. خودم هم تعجب میکردم که چطور شوهر من که اصلا اهل خریدن این چیزها برای من نبود، این کارها را میکرد.
به چه غذاهایی علاقهمند بود؟
بیشتر به غذاهای محلی شمالی اما به دلیل بیماریاش نمیتوانست این نوع غذاها را بخورد. با وجود سن کمش مبتلا به دیابت بود و بیماری قلبی. اغلب شبها چند لقمه نان و پنیر میخورد و خودش را سیر میکرد. همیشه توی رژیمهای سخت بود.
عاشق پول هم بود؟
نه. اصلا هدفش پولدار شدن نبود.
فکر میکنید پس چرا اینقدر سخت کار میکرد؟
به این خاطر که همسر من آدم تایید طلبی بود. دوست داشت همه او را تایید کنند البته خودش این را قبول نداشت ولی من معتقدم به خاطر تایید گرفتن از دیگران اینقدر کار میکرد.
درباره اهدافش صحبت میکرد ؟ مثلا میگفت چه آرزویی دارد؟
بله، خیلی موقعها میگفت آرزو دارم بروم جنوب شهر توی یک خانه حوضدار زندگی کنیم همیشه دنبال ساده زندگی کردن بود. توی خانه هم همین بود. حتی زندگی توی روستا را دوست داشت. هرگز دنبال پول نبود. میگفت اگر من رئیس جمهور بودم این کار را میکردم.
دوست داشت رئیس جمهور بشود؟
خیلی. اما من با سیاسی شدنش خیلی مبارزه میکردم.
اما انگار سیاسی شده بود؟
فکر میکنم سیاسیاش کردند.
شما هیچ وقت شناسنامه شوهرتان را ندیده بودید که متوجه ازدواج دوم او شوید؟
شناسنامه شوهرم را دیده بودم. فکر میکنم این روزها با پول هر کاری میشود کرد. اسم را در شناسنامهاش ننوشته بودند.
توضیحی نداده که چرا دوباره ازدواج کرد؟
گفتم که؛؛ می گوید اشتباه کردم. فکر کنم از سر دلسوزی. میگفت این خانم مریض بوده. گفتم یعنی هر کسی مریض بود تو باید باهاش ازدواج کنی؟
آن خانم در چه شرایطی زندگی میکند؟
فکر میکنم شرایطش خیلی بهتر از من است. او خانه شخصی به نام خودش دارد در حالی که من این وضعیت را نداشتم. او در همان خانه زندگی میکند اما به من گفتند تو باید از این خانه اسباب کشی کنی و دلیلی ندارد که در خانه به این بزرگی زندگی کنی. خب فکر میکنم من خیلی مظلومانه برخورد کردم. مثلا همه طلاها، بدلیجات و حتی گوشی تلفن همراهم که فیلمهای خانوادگی در آن ضبط شده و به من تحویل ندادند. ماشینهایی را که به نام من بوده از من گرفتند و یک 206 به من دادهاند که دائم خراب است. اما آن خانم بهتر از حق خودش دفاع کرد.
اولین بار که اعداد و ارقام پرونده را شنیدید چه حسی بهتان دست داد؟
تعجب کردم و گفتم وای یعنی شوهر من این قدر قدرت دارد؟ البته رقم سه هزار میلیارد تومان غلو بود. موضوع سر 1800 میلیارد تومان بود.
شما که میگویید از کارهای همسرتان زیاد خبری ندارید، این رقم 1800 میلیارد تومان را از خودشان شنیدهاید؟
خیر، من از دفاعیاتش میگویم. البته همسر من اصلا یک ریال بدهی نداشت. دائم کار میکرد. 30 هزار حقوقبگیر داشت و سعی میکرد به همه سود برساند.
وقتی آقای خاوری از ایران رفت، شما نگران شدید؟ درباره این موضوع با همسرتان صحبت کردید؟
اگر در این مورد سؤالی هم بپرسم جوابی به من نمی دهد. من کلا در جریان پرونده نیستم و هر چه می دانم از دفاعیاتش است.
بعد از صدور حکم اعدام مهآفرید را دیدهاید؟
بله. دائم میگوید شما به فکر خودتان باشید. من مریضم شاید در خیابان هم راه میرفتم میافتادم و میمردم. میگوید هر چی خدا بخواهد همان میشود.
فکر میکنید چرا زندگیتان اینطور شد؟
شاید از چشم باشد والبته وقتی آدمی دلش میشکند نفرین میکند.
میشود مصداق این شعر که
خانمانسوز بود آتش آهی گاهی/ /نالهای میشکند پشت سپاهی گاهی
مهمترین آرزویی که در زندگیتان دارید چیست؟
آرزو داشتم و دارم که یک زندگی متوسط داشتم. زندگیای که مرد خانه ساعت 5 برگردد و کنار خانوادهاش باشد. خیلی آرزو داشتم چهارتایی، من و بچهها و مهآفرید بریم پارک. این پارک رفتن بدجوری روی دلم مانده.
واقعا حسرت یک زندگی متوسط را دارم. من فکر میکنم آرزویم این است که برایم پارک و پیکنیک. باور کنید مثل این فیلمها یک بار من و همسرم در ماشین بنز نشسته بودیم کنار هم. من این طرف را نگاه میکردم و مه آفرید آن طرف را. دعوا هم کرده بودیم و اعصابم خرد بود. بعد دیدم که یک پیکان کنار ما ایستاد. چند نفر داخلش بودند. بچه ها در ماشین بودند و داشتند بازی میکردند. نمیدانید من چه حسرتی کشیدم آن موقع. شاید هیچ کس باور نکند اما به نظر من خوشبختی یعنی در کنار هم بودن.
از خودش پرسیدهاید که آیا از راهی که رفته پشیمان است؟
میگوید من در مسیری افتاده بودم که باید تا تهش میرفتم. می گوید نمیدانم چی شد؟
فکر میکنید عاقبت این پرونده چه شود؟
من خودم را برای همه چیز آماده کردهام. ما مشیت خدا را نمیدانیم. من معتقدم بدون اینکه خدا بخواهد برگ از درخت نمیافتد. انگار اصلا میدانستم که چنین حکمیمیدهند. بعضی مواقع فکر میکنم شاید اگر بمیرد برایش بهتر باشد. به هر حال باید دید مشیت خدا چیست. خودش هم من و بچهها را آماده کرد.میگفت شما باید به فکر خودتان باشید.من خودم را به خدا سپردهام.
واینک کلامی با خانم خسروی همسر آقای پول ونفوذ از طرف کارکنان شرکت تراورس
به شخصه از زبان نماینده این متهم شنیدم که گفت:
ما شما را خریده ایم واصلا به مشکلات شما کاری نداریم.
ودر جایی دیگر گفت :
که من یکی از انگشتان ریاست جمهورام ....که به خواست خدا دروغش بر ملا شد وهمگان دیدند در همین دولت تشت رسواییش بر زمین افتاد وعدم رابطه اش با رایس جمهور عیان شد.
وباز میخواهم با این خانم محترم بگویم وقتی شوهر شما با بهره بردن از پول ونفوذ وارتشاشرایطی را ایجاد کرده که حالا ما مجبور باشیم با حقوق ماهیانه 500هزار تومان امرار معاش کنیم ؛شما چطور نمیتوانید با دومیلیون و پانصد هزار تومان زندگی کنید؟؟
اگر شوهر شما عاشق پول نبود اتفاقات به اینگونه رقم نمیخورد ولی خیلی خوشحالم که شما هم به مصداق شعری که بیان کردید ؛؛پی برده اید. ....که همانا:
«خانمانسوز بود آتش آهی گاهی /
نالهای میشکند پشت سپاهی گاهی.»